حواشی فروشگاه های زنجیره ای در تلاطم بازار ارز
ماجرا روایتی یک خطی داشت: «با افزایش افسارگسیخته قیمت ارز و همزمان، کمیاب شدن کالاهای اساسی و مصرفی، تقریباً همه چیز با ربط و بیربط گران شد.» ادامه ماجرا اما، قصهای عجیب و پر از شگفتی و افسوس است که تفسیرش از پس رفتارشناسان و جامعهشناسان بر میآید.
رفتار بعضی از مردم بر اساس شایعات که اگرچه کم بود، اما به مدد شبکههای اجتماعی بیشتر به چشم آمد. اتفاقی که سبب شد تا کلیدواژه «احتکار خانگی» وارد لغتنامه محافل و گفتوگوها شود. این گزارش، روایتی است از پرسه در چند فروشگاه زنجیرهای در چند نقطه پایتخت که در میانه خبر صعود و سقوط قیمت ارز، رفتار بعضی از خریداران و حتی فروشندگان را بررسی کرده است.
«میگن داره گرون میشه.» این، پربسامدترین عبارت در گفتوگوهای این روزهاست. مردمی که به چشم برهم زدنی، ماجرای گران شدن و کمیاب شدن بسیاری از مواد مصرفی،
از پوشک بچه گرفته تا رب گوجه فرنگی و روغن را ناباورانه تماشا میکردند، حالا بیشتر از همیشه به شنیدن این عبارت از زبان همدیگر عادت کردهاند. اتفاقی که البته بیش از آنکه حاصل روندی مرتبط و مبتنی بر واقعیت باشد، برآمده از شایعههای دهان به دهان و بیپایهای است که برآیند آن، انتشار عکسی میشود از مردی که در چرخ خرید خود، هرچه توانسته بود، بطریهای روغن مایع را جمع کرده بود. از ترس کمیاب شدن و لابد بیروغن مایع ماندن!
پرسه در چند فروشگاه زنجیرهای در نقاط مختلف شهر اما، شما را به نکتههای جالبی میرساند که شاید بتواند سرنخهای مهمی برای تفسیر رفتار بعضی از مردم در این شرایط و در دهه پرتلاطم آغاز پاییز 97 باشد.
دوشنبه 9 مهرماه 97
فروشگاهی زنجیرهای در محدوده -خیابان کارگر شمالی
ساختمان و نام فروشگاه، خیلی قدیمیتر و شناستر از «مال»های کوچک و بزرگی است که در نقاط مختلف شهر سبز شدهاند. با این حال اما میشود رد نگرانیهای برآمده از شایعات را در صورتهای بعضی از مردم و بعضی قفسههای فروشگاه دید. جایی که مقابل اقلامی مثل روغن و شکر، نوشته شدهاست: «لطفاً بیش از سه بسته برندارید.» چند لحظهای میایستم تا توقف چرخهای خرید و نگاههای خریداران را بررسی کنم. زنی میانسال، با سر و وضعی که به نظر میرسد نزدیک به پوشش اقشار متوسط به بالای جامعه باشد، با سبد خریدی که تقریباً با بستههای برنج، چای، گوشت سفید و قرمز پرشده است، مقابل قفسه میایستد. نگاهی به اطراف میکند و 10 بسته شکر 2800 گرمی را تند و تند داخل چرخ خریدش میریزد. پیش از آن که به سمتش بروم و با او همکلام شوم، خانوادهای دیگر که گویا آنان هم متوجه رفتار زن میانسال شدهاند، به او معترض میشوند. زن جوان، در حالی که دست دختر خردسالش را گرفته، به پیرزن میگوید:«خانوم! ببخشید. قحطی که نیومده! این همه شکر واقعاً براتون لازمه مگه؟» زن میانسال که انگار منتظر چنین حرفهایی بوده است، اجازه اعتراض بیشتر به زن جوان را نمیدهد و میگوید: «قحطی نیست. ولی میشه دخترجون! پس فردا که شکر عین گوجه فرنگی نایاب شد میفهمی چه اشتباهی داری میکنی.»
زن جوان میگوید: «اتفاقاً قحطی رو شماها با این کاراتون میآرین. جای این که توی این شرایط فکر مردم باشین، فکر انبار کردن برای خودتونین.»
واکنش زن میانسال اما، بامزه و البته قابل تأمل است. چشم در چشم زن معترض، دو بسته دیگر شکر داخل چرخ خریدش میگذارد و میرود و بعد بلند میگوید: «همین شماهایید که دلار رو میکنید 20 تومن ملت رو عاصی میکنین همه چی نایاب میشه.»
چشمهای چند خریدار دیگر هم به سمت صدای بلند زن میانسال و مخاطب کلام او بر میگردد. زن جوان خندهاش گرفته است. میگوید: «خودمون داریم این بلاها رو سر خودمون میآریم. بعد میندازیم گردن زمین و زمان.» کنجکاو شدهام رفتار صندوقدار را با زن میانسال ببینم. از بخت خوش، قفسه قند و شکر نزدیک به صندوقهاست. بنابراین میشود رفتار باقی خریداران را هم زیر نظر گرفت. لااقل 10 خریدار دیگر، پای قفسهها میآیند و بدون استثنا، کارشان را با یکی دو بسته شکر راه میاندازند و میروند. سبد خرید هیچکدام هم اقلام غیر عادی ندارد. تنها چند نگاه متعجب و لب گزیدن و افسوس است از نوشتهای که روی قفسه شکر و محدودیت خرید چسباندهاند.
زن میانسال رسیده است پای صندوق و بستههای بزرگ شکر را روی نوار سیاهرنگ مقابل صندوقدار میچیند. صندوقدار، مرد جوانی است که وقتی به شکرها میرسد، آرام و با لبخند میگوید: «ما که روی کاغذ زده بودیم بیشتر از سه تا بسته برندارید. شما که الان خیلی بیشتر برداشتید.» زن میانسال رو ترش میکند و میگوید: «آقا احتیاج دارم. پولشم میدم. شما که ماشالا شکر زیاد دارین.»
صندوقدار توضیح میدهد که این کار، برای آن است که همه بتوانند کالاهای موردنیازشان را تهیه کنند و روی چند قلم کالا، محدودیت خرید سیستمی گذاشته شده است و اصلاً سیستم رایانه صندوق به او اجازه ثبت بیشتر را نمیدهد.
زن میانسال بلند میگوید: «این مسخره بازیا چیه دیگه؟ تو حق نداری به من بگی چی بیشتر بردارم چی کمتر!» و بعد چرخ خرید و بستههای شکر را همانجا رها میکند و غرولندکنان از فروشگاه بیرون میرود.
صندوقدار هم که گویا چند مورد مشابه دیگر در این روزها دیده، از یکی از کارکنان خدمات فروشگاه میخواهد که اقلام را دوباره سرجایشان بگذارد.
سهشنبه 10 مهرماه 97
فروشگاه زنجیرهای حوالی حکیمیه تهران
از صبح، اوضاع بازار ارز در چهارراه استانبول تهران ملتهب است. قیمت ارز، ساعت به ساعت روندی نزولی را در پی گرفته و حالا که آفتاب، دقایق پایانیاش در آسمان را میگذراند، خبرهایی از هجوم فروشندگان خانگی دلار و ارز به بورس صرافیهای شهرهای مختلف دهان به دهان میپیچید. بر خلاف بازار درهم و برهم ارز اما، اینجا همه چیز آرام است و هیچ نشانی از التهاب بیرون ندارد. روی هیچ قفسهای کاغذهای محدودیت خرید به چشم نمیخورد. هرچند بعضی اقلام مثل رب گوجه فرنگی بسیار محدود و در قوطیهای کوچک با قیمت جدید این روزها وجود دارد. اما در چهره خریداران نمیتوان نشانهای از التهاب و دلواپسی جستوجو کرد.
به سراغ یکی از صندوقداران میروم تا از تجربه این چند روز بپرسم. خودش را «مهناز» معرفی میکند و معتقد است عطش مردم برای خرید برخی کالاهای اساسی بیش از آن که به دلیل کمبود این کالاها باشد، ناشی از اثر روانی شایعاتی است که این روزها دهان به دهان میچرخد: «درست است که بعضی کالاهای مصرفی به دلایلی مختلف که اصلاً ربطی هم به دلار ندارد، کمتر شده است. اما این طور نیست که اصلاً در بازار نباشد. همین رب گوجه فرنگی را تا قبل از گرانی، روزانه با پنج کارتن در فروشگاه تأمین میکردیم. اما به محض گران شدن، هجوم بعضی از مردم به نحوی شد که گاهی 200 کارتن روزانه رب گوجه فرنگی هم جوابگو نبود.» او میگوید: «ما هم مثل همه مردم این حرفها و شایعات درباره قحطی و نایاب شدن اجناس را شنیده و میشنویم. اما بعضیهایش برای ما که داریم از نزدیک بازار و سفارشها و رفتار مردم را میبینیم، خندهدار
است.»
این صندوقدار تأکید میکند: «از امروز هم که خبر ارزان شدن دلار بین مردم پیچیده، خیلی مشتاقم بدانم رفتار مردم هم تغییری خواهد کرد یا نه؟ مثلاً آن مشتری که سه روز پیش آمده بود و حدود چهار میلیون تومان فقط پوشک و روغن و رب و دستمال کاغذی و شوینده خرید، الان چه میکند؟»
او البته از تأثیر حرفهای دورهمی در تشدید شایعات هم میگوید: «هفته پیش مهمانی خانوادگی داشتیم. یکی از بستگان که آبمیوهفروشی دارد از افزایش قیمت هویج بهدلیل صادرات آن به یکی از کشورهای منطقه میگفت و اینکه دولت حتی آب هویج را هم برای فشار بر مردم گران کرده است. بعد که پرسیدیم از کجا میداند، گفت که او هم از یکی دیگر شنیده است. همین آدم میگفت که انباریشان دیگر جایی برای رب گوجه فرنگی و روغن و محصولات سلولزی ندارد.»
چهارشنبه 11 مهرماه
یکی از «مال»های حوالی میدان آزادی تهران
قفسه خالی پوشک توی چشم میزند. مثل چند قفسه خالی دیگر که برخی را هیجان زده و تلفن همراه در دست، مشغول ثبت این رویداد کرده است.
انگار ارزانی ساعت به ساعت ارز، تأثیر خاصی بر رفتار خریداران این حوالی نداشته است و آنان بیاعتنا، همان رفتار هیجان زده را تکرار میکنند. بعضیها اما با خبر از شیب نزولی قیمت ارز،
آن را تفسیر میکنند. لابهلای یکی از صفها شنیدن گفتوگوی بلند دو خریدار، توجه برخی دیگر را هم جلب کرده است.
یکیشان میگوید: «آقا همین امروز اخبار میگفت یه انبار کشف کردند توی مشهد که چند میلیارد بسته پوشک احتکار کرده. اون وقت اینجا توی تهران باید قفسههای این فروشگاه بزرگ خالی بمونه.» و دیگری از تجربه این روزهایش در محلهشان حوالی خیابان ستارخان میگوید و سوپرمارکتی کوچک که همه قفسههای مغازهاش را پر کرده است از کالاهای اساسی: «قیافه مغازهاش الان دیگه بیشتر به بنکداریها و عمدهفروشیهای مولوی میخوره دیگه. تا چشم کار میکنه بستههای پوشک و قوطیهای رب و بطریهای روغن و جعبههای دستمال کاغذییه. تا سقف همه رو چیده. ملت هم دور مغازه رو شلوغ میکنند. شاید قیمتهاش از قیمت روز بازار نهایتاً 1000 تومن پایینتر باشه. اما شما نمیدونی چه ازدحامی میشه جلوی مغازهاش هر شب.»
عاقلهمردی که توی همان صف ایستاده بر میگردد و میگوید: «قربان این احتکار احتکار که میگن شاخ و دم نداره که. عرضه که کم بشه تقاضا میره بالا. گرون میشه. ملتم فکر میکنند وای دوباره داره میشه دهه شصت و کوپن بازی و گرونفروشی. بعضیا میرن تند و تند خرید میکنند میریزند توی انبارشون که وقت گرونی، دوزار کمتر از جیب داده باشند. ولی نمیدونن که با این کارشون دارن بدتر بازار رو خراب میکنن و روز به روز همه چی گرونتر میشه. اون وقت به همین آدم بگی داری احتکار خانگی میکنی اصلاً متوجه نمیشه معنیش چیه؟ از همه هم شاکیتره این جور وقتها!»
از او میپرسم خود شما این جور وقتها چه میکنید؟ میگوید:« جوون! ما بدتر از ایناشم دیدیم. زمون انقلاب و جنگ مگه کم از این اتفاقها میافتاد؟ چی شد؟ مردیم از گشنگی؟ بعضیا باورشون نمیشه که هرچی بلا میآد به سرمون زیر سر خودمونه. من اگه هروقت اندازه نیازم خرید کنم دیگه نه انباری متراژ بالاتر میخوام، نه شرمنده زن و بچهام میشم،
نه این جوری وضع بازار مملکت رو به هم میریزم. ارزونی اگه هست برای همهمونه. گرونی هم همین طور. اگه مرد هستیم باید این جور وقتا هوای اونی که دستش به دهنش نمیرسه رو داشته باشیم. با کمتر خوردن، هیشکی تا حالا نمرده.»
میانه بحث هستیم که یکی از رفقا، برایم عکسی جالب را میفرستد. شرح عکس را این طور نوشته: «امروز و در فروشگاه... پس از اینکه قیمت دلار در ادامه روند نزولی دو روز اخیر با کاهش شدید به کانال 10 هزار تومان رسید، بسیاری از خریداران چرخهای خرید خود را رها کرده و از فروشگاه خارج شدند.»